از زندگی

 

از زندگی هر آنچه لیاقتش را  داریم به ما میرسد    

 

نه آنچه که آرزویش را داریم

سال نو

 

نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی   

که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی   

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش  

که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی  

در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است  

حیف باشد که ز کار همه غافل باشی  

 

 

 

سال ۸۸ مبارک 

 

سال گاو

 

حکایت

 

حکایت جالبی است : 

 فراموش شدگان فراموش کنندگان  

را هرگز فراموش نمی کنند

عشق من

 

من عشقم را به زبان آوردم  

و قلبم را برای او گشودم  

سرد و لرزان با ترسی مرگبار  

بعد ها مسافری بر سر راهش پیدا شد   

و او رفت .....  

ساکت و نامرئی مثل باد . 

 

 

 

 

یک نفر

 

یک نفر یک جایی تمام رویاهاش لبخند توست

و زمانی که به تو فکر می کند احساس می کند

که زندگی واقعا با ارزش است

پس هر گاه احساس تنهایی کردی

این حقیقت رو به خاطر داشته باش

یه نفر یک جایی در حال فکر کردن به توست

 

اگر از ظلمت

 

اگر از ظلمت ره می ترسی

چلچراغ نگاهم را به تو خواهم بخشید

اگر از زمزمه ها  اگر از حرف کسان  اگر از سنگینی چشمی

نگران می ترسی من تو را در تن خویش محو خواهم کرد

تا تو از من باشی.

 

تو بیا که اگر آمدنت دیر شود یا اگر آمدنت قصه پوچی باشد

من تو را ای همه خوب تا دم مرگ نخواهم بخشید...

 

بازی روزگار

 

بازی روزگار را نمی فهم

من تو را دوست دارم

تو دیگری را ...

دیگری مرا ...

و

همه ما تنهاییم.