از پس پرده نگاه کن مثل شطرنجه زمونه
هر کس مثل یه مهره توی این بازی میمونه
یکی مثل ما پیاده یکی صد ساله سواره
یک نفر خونه به دوش و یکی دو تا قلعه داره
یک طرف همه سیاه و یک طرف همه سپیدند
روبروی هم یه عمره ما رو دارند بازی میدند
اونها که اول بازی توی خونه تو و من
پیش پای اسب دشمن مهره ها رو سر بریدند
ببین امروز هم تو بازی همشون شاه و وزیرند
هنوز هم بدون حرکت پشت ما سنگر می گیرند
تاج و تخت شاه دیروز در قلعه اش نمیشه
به خیالشون که این تاج سرشون همیشه
یادشون رفته که اون شاه به صد مهره نمی باخت
تاج رو از سرش تو میدون لشکر پیاده انداخت .
درود بر قلم زیبایت . لذت بردم دوست من
سلام خیلی خوب بود خودت گفتی ؟
جداْ وصف الحال موقعیت کنونی بود
راستی خدا پدرت رو بیامرزه
سبز باشی
سلام خیلی جالب و آپدیت بود
سلام
خوبی؟
من آپ کردم
خوشحال میشم بهم سر بزنی
سلام
ممنون شما خوبی؟
خوشحال شدم اومدی
موفق باشید
بازم بیا پیشم
فکر می کنم سه سالی بشه اینجا نیومدم. چقدر تغییر کردید شما. چقدر تغییر کردم من! از فوت پدرتون متاسف شدم. قالب بلاگتون هیچ تغییری نکرده و دقیقا یاد اون روزهای اول بلاگ نویسیم و دوستان اطراف که یکیش شما بودین افتادم. حتی لینکم هنوز تو جعبه لینکتون بود. آهنگ زیبای بلاگتون هم فکر می کنم هنوز تغییر نکرده . شعرهاتون هم خیلی پخته و زیبا شده
چه اتفاق خوش آیندی که دوباره اومدم اینجا
منو یادتون هست؟!!!